به گزارش مجله خبری نگار، ترامپ در دوران انتخابات و پس از رسیدن به کاخسفید، دست به اظهارات کمسابقهای درباره الحاق برخی سرزمینها مانند کانادا، گرینلند و بخشهایی از شمال مکزیک به آمریکا زد که انتقادهای فراوانی را برانگیخت و از آن به بعد، موج فعالیتهای سیاسی و تکاپوهای تبلیغاتی برای تقابل با این ادعاها و اظهارات آغاز شد.
کشورهایی مانند کانادا به تلاشهای گستردهای برای اثبات هویت خود دست زدند که شاید یکی از مهمترین این اقدامها، حضور پادشاه انگلیس برای مراسم گشایش پارلمان جدید این کشور باشد؛ اتفاقی که آخرین بار در ۱۹۷۷م / ۱۳۵۶ش و دوران حکومت الیزابت دوم رقم خورد.
دولت کانادا بدون تعارف، در پی پررنگ کردن هویت و پیشینه انگلیسی خود است؛ موضوعی که البته در این کشور مخالفان پر و پا قرصی هم دارد.
اهالی ایالت فرانسویزبان «کِبِک» و احزابی مانند «کبکوا» با این رویکرد موافق نیستند و آن را نماد بازگشت دوران استعمار به کانادا میدانند. البته این ادعا در مورد اهالی کبک، بیشتر شبیه غر زدن یک رقیب بر سر رقیب دیگر است؛ آنها بقایای فرانسویهایی هستند که دستکم تا ۱۷۲۰م کنترل بخشهای گستردهای از کانادا را به عنوان مستعمره در دست داشتند و در رفتارهای استعماری با بومیان هم چیزی کم نگذاشتند. کانادا در سال ۱۸۶۷م اعلام استقلال کرد و قانون اساسی جدید برای آن نوشتهشد، اما انگلیس حضور خود را در این کشور با استفاده از الگوی «فرمانداری کل» حفظ کرد و ریاست کشور، هر چند به صورت اسمی، برعهده پادشاه یا ملکه انگلیس باقیماند. این تأکید بر اصالت و هویت انگلیسی، احتمالاً دو دلیل داشت؛ دلیل نخست نیاز به انگلیس در حوزه اقتصادی و بهویژه حملونقل دریایی بود. تجار اروپایی کانادا ارتباط تنگاتنگی با بازرگانان آن سوی اقیانوس اطلس داشتند و برای آنها تداوم این ارتباط، حیاتی به نظر میرسید.
دلیل دوم، احساس خطر در برابر تکاپوی فرانسویها برای کسب موقعیتهای پیشین در کانادا بود. ایالت فرانسوینشین کبک در ۱۷۸۳م زیر سلطه انگلیسیها قرار گرفت و از آن به بعد، همواره این بیمناکی درباره واکنشهای فرانسویتبارها و ارتباط آنها با پاریس وجود داشت. با این حال، آنچه اتفاق میافتاد و چیزی که به عنوان تاریخ کانادا ضمیمه کتابهای تاریخ میشد، یک لایه نهان و ناگفته نیز داشت. کانادا اصولاً کشوری با پیشینه اروپایی نبود. اقوام بومی هزاران سال روی زمینهای پهناور این کشور زیستهبودند. آنها تا پیش از ورود اروپاییها در ۱۵۳۴م، فرهنگ، اندیشه و زیست مستقل خود را داشتند و صاحب تاریخی بودند که باوجود انکارش در سدههای بعد، از سوی برخی سیاستمداران و مورخان اروپاییتبار، صفحات درخشانی را دربرمیگرفت. با وجود این، حیات چند هزارساله بومیان در کانادا به عنوان هویت مستقل این سرزمین نادیده گرفته شد و امروزه حتی در ویکیپدیا و دایرةالمعارفهای برخط و در دسترس، کمتر میتوان نشانی از این پیشینه طلایی دید؛ هر چه هست به دوران حضور اروپاییها و تکاپوهای استعماری آنها بازمیگردد و آنچه به عنوان جدال سیاسی میان کانادا و آمریکا مطرح است، درواقع دعوای دو دولت با فرهنگ و نگاه یکسان به مقولههای تاریخی است.
موضوعی که کانادا با آوردن چارلز سوم به افتتاحیه پارلمان تعقیب میکند، زدن مهر تأیید بر همان هویتی است که در سال ۱۷۸۳م و پس از غلبه کامل بر فرانسویها، به همه، حتی بومیان کانادایی هم تحمیل شد و به این ترتیب آنچه رقم خورد، تفاوت چندانی با وقایع ایالات متحده آمریکا در همان سالها نداشت؛ با این تفاوت که بومیان کانادایی مانند سرخپوستان آمریکایی در قاب تلویزیون یا سینما مشهور نشدند و اتفاقاتی که از سر آنها گذشتهبود، برای دههها انکار شد تا چارلز سوم بتواند در افتتاحیه پارلمان کانادا بدون آنکه به هویت اصلی این سرزمین اشاره کند، سیاستهای منطقهای ترامپ را به باد انتقاد بگیرد؛ سیاستهایی که به طرز شگفتآوری با سیاستهای قرن نوزدهم انگلیس در سرزمینهای استعمارزده همخوانی دارد. اما آنچه در این نوشتار و پس از این مقدمه نسبتاً طولانی باید مورد توجه قرار دهیم، بازگشت به هویت تاریخی کاناداست، هویتی انکار شده که مطالعه دربارهاش، پرده از رازهای دهشتناک بسیاری برمیدارد و نشان میدهد هویت انگلیسی امروز چگونه و با چه الگویی بر دومین کشور وسیع جهان تحمیل شدهاست.
از سال ۱۸۱۹م به بعد، سیاست توسعه فرهنگ اروپایی با محوریت فرهنگ انگلیسی در کانادا دنبال شد. مبنای کار، استحاله یا تغییر رویه زندگی سرخپوستان کانادایی و جایگزینی فرهنگ چند هزار ساله آنها با چیزی بود که اروپاییهای تازهوارد «تمدن» مینامیدند. تلاش میشد این الگو به صورتی آبرومندانه اجرا شود و با آنچه در آمریکا میگذرد، فرق کند. تلاشهایی برای ازدواج با بومیان در دستورکار قرار گرفت. مطابق قوانین انگلیسی که حالا برچسب دولت مستقل کانادا را داشت، اروپاییها میتوانستند پس از مرگ سرخپوستان، اراضی آنها را تمام و کمال به ارث ببرند؛ موضوعی که درباره بومیان چندان صدق نمیکرد. ازدواج به سبک بومیان رسمیت نداشت و آنها ناچار بودند برای ثبت ازدواج خود و بهرهمندی از مزایای قانونی آن، به کلیساها و مراکز ثبت دولتی مراجعه کنند. این کار به صورتی بسیار آرام و بهاصطلاح زیرپوستی صورت میگرفت؛ شاید شبیه چیزی که بعدها «دیوید گرن» در کتاب «قاتلین ماه گُل» درباره سرنوشت شوم برخی از بومیان اسیر شده آمریکا نوشت.
تلاش برای تبدیل فرهنگ بومیان به هویت انگلیسی مورد نظر حکومت که چارلز سوم در پارلمان کانادا با استناد به آن دور برداشت و تانگو منحوس و استعماری اروپاییها را در دنیای جدید به یاد مورخان آورد، از میانه قرن نوزدهم شدت یافت. یکی از اجزای این طرح مخفی و زیرپوستی، القا و آموزش فرهنگ و تمدن غربی در سنین کودکی بود. اطفال بومی باید از خانوادهشان جدا میشدند تا در محیطی کاملاً ایزوله و بسته و براساس ارزشها و هنجارهای فرهنگ غربی تربیت شوند. کلیسای کاتولیک کانادا و حکومتی که خود را نماینده فرمانروای انگلیس در این سوی اقیانوس اطلس میدانست، مسئولیت این تحول و بهینهسازی به سبک انگلیسی را برعهده گرفت.
از آن زمان تا ۱۹۶۰م، بیش از ۱۵۰هزار کودک از خانوادههایشان جدا شدند و به ۳۹مرکز تعیین شده برای این کار انتقال یافتند. اما این تعداد کودک، همه تربیتشدگان فرهنگ و هویت انگلیسی را تشکیل نمیدادند. گزارشهای ضد و نقیض برخی افراد بیطرف نشان میداد چیزی حدود ۱۰هزار کودک، تنها در قرن بیستم، هیچگاه به اجتماع وارد نشدند و رد و نشانی هم از آنها بدست نیامد. این معما که چه بلایی بر سر این کودکان بخت برگشته آمده است، رازی بود که در نیمه دوم قرن بیستم، فریاد اعتراض بازماندگان بومیان کانادایی را بلند کرد تا اینکه کمیسیونی با عنوان «آشتی و حقیقت» در سال ۲۰۰۸م تشکیل شد که هدف آن تعیین تکلیف بومیان گمشده بود. دولت کانادا که در شرایط بغرنجی قرار داشت، پیشنهاد کمیسیون را برای تحقیق در این باره پذیرفت. به این ترتیب، تلاش برای مشخص کردن سرنوشت کودکان ناپدید شده آغاز شد.
در آوریل سال ۲۰۱۹م بالاخره نخستین شواهد افشا شد؛ گوری دستهجمعی شامل بقایای جسد بیش از ۶۰۰ کودک را در نزدیکی یکی از این مراکز آموزش تمدن در «کرنبروک» جایی در غرب کانادا یافتند! با این حال، خبرهای مربوط به این کشف را چندان رسانهای نکردند. تا اینکه روز ۲۸ می ۲۰۲۱م، انتشار فراگیر خبری درباره کشف بقایای اجساد کودکان بومی در «کاملوپس» جایی در ایالت «بریتیش کلمبیا» کانادا، دنیا را شوکه کرد. اخبار اولیه حکایت از بقایای ۲۱۵ جسد داشت. اینها کودکانی بودند که باید فرهنگ انگلیسی در آنها نهادینه میشد؛ اما سر از قبر درآورده بودند! پژوهشهای جدید نشان داد عامل مرگ این کودکان، عموماً سوءتغذیه و نبود خدمات بهداشتی مناسب بودهاست. به دنبال این اکتشاف، گورهای دستهجمعی دیگری هم کشف شد. این گورها نشان داد مرگ بسیاری از این کودکان با برنامهریزی قبلی و به صورت گروهی رقم خوردهاست. اینها غیر از گورهای انفرادی بیشماری بود که در برخی مناطق مانند «سنت برونو» در ایالت آلبرتا کشف شد. تعداد گورهای انفرادی در سنت برونو، از عدد ۸۸ هم گذشت.
پیش از آنکه گورهای دستهجمعی اطفال بومی کانادایی کشف شود، کمیسیون «آشتی و حقیقت» در سال ۲۰۱۵م اروپاییهای کانادا را به «نسلکشی فرهنگی» بومیان این سرزمین محکوم کردهبود؛ اتفاقی که سبب شد درباره هویت انگلیسی و فرهنگ غربی حاکم بر کانادا که به گستردگی توسط دولت این کشور و در راستای جذب سرمایهگذاران خارجی تبلیغ میشد، تجدیدنظرهایی صورت بگیرد. پروندهای هزارو۲۰۰ صفحهای تشکیل شد که جمعآوری اطلاعات آن، ۹۲میلیون دلار خرج روی دست کمیسیون گذاشت. با این حال، دولت کانادا حاضر نشد زیر بار اتهامها برود و همه آنچه بدست آمدهبود را دستپخت کلیسای کاتولیک اعلام کرد. اما دم خروس آشکارتر از این حرفها بود؛ کلیسا فعالیت خود را کاملاً زیر نظر ناظران دولتی انجام میداد و از طرفی، این کشتارهای دستهجمعی محدود به مکان خاصی نبود که بتوان بار تهمت آن را صرفاً به گردن کلیسای کاتولیک انداخت.
به این ترتیب، تشت رسوایی از بام افتاد و صدایش شرق تا غرب عالم را گرفت. فریاد مظلومیت تاریخی بومیان کانادایی و کودکانی که طی بیش از یک قرن، با زجر و شکنجههای قرون وسطایی در مدارس شبانهروزی کانادا جان باختند، همهجا منتشر شد؛ اما غرب باز هم از تکاپوی رسانهای برای محو یا استحاله آنچه بدست آمده بود، استفاده کرد. رویکردی که البته در رفتارهای مقامهای کانادایی و ژست حقبهجانب چارلز سوم در سخنرانی افتتاح پارلمان این کشور به خوبی مشهود است.
منبع: قدس